از همسر فردوسی چیز زیادی نمی‌دانیم. او را نه به نام، بلکه باصفاتی مثبت می‌شناسیم. پژوهشگرانی چون حبیب یَغمایی، محمدتقی بهار و ذبیح‌الله صفا زنی را که در آغاز «داستان بیژن و منیژه» نام برده شده، همسر فردوسی دانسته‌اند. فردوسی در دیباچه‌ی این داستان شبی تیره .و سهمناک را روایت می‌کند. او که نمی تواند بخوابد، همسر مهربان خود را فرا‌ می‌خواند:

بدان تنگی اندر بجستم ز جای

یکی مهربان بودم اندر سرای


خروشیدم و خواستم زو چراغ

برفت آن بت مهربانم ز باغ


مرا گفت شمعت چه‌ باید همی؟

شب تیره خوابت [نیاید] همی؟


بدو گفتم ای بت نیم مرد خواب

یکی شمع پیش آر چون آفتاب


بنه پیشم و بزم را ساز کن

به چنگ آر چنگ و می آغاز کن


همسر فردوسی که با صفاتی چون مهربان، زیبا، غمگسار، چنگ‌نواز، آداب شناس و زبان‌دان از او یاد می‌شود، از فردوسی می‌خواهد تا روان خود را از درد و غم آزاد سازد و داستان بیژن و منیژه را از روزگار باستان و از دفتر پهلوی بر همسر خود می‌خواند، و از او می‌خواهد که آن را به شعر در‌آورد:


مرا گفت برخیز و دل شاددار

روان را ز درد و غم آزاد دار


نگر تا که دل را نداری تباه

ز اندیشه و داد فریاد خواه


جهان چون گذاری، همی بگذرد

خردمند مردم چرا غم خورد؟


گهی می گسارید و گه چنگ ساخت

تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت


دلم بر همه کام پیروز کرد

که بر من شب تیره نوروز کرد


بدان سرو بن گفتم ای ماهروی

یکی داستان امشبم بازگوی


که دل گیرد از مهر او فر و مهر

بدو اندرون خیره ماند سپهر


مرا مهربان یار بشنو چه‌ گفت

ازان پس که با کام گشتیم جفت


بپیمای می تا یکی داستان

بگویَمْت از گفتهٔ باستان


پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ

همان از در مرد فرهنگ و سن