گردیه از خاندان مهران (یکی از هفت خاندان ممتاز ساسانی) خواهر بهرام چوبین است. هنگامی که بهرام چوبین از بزرگان و خردمندان سپاه خود انجمنی آراست تا آنان را بر ضد هرمزد ساسانی بشوراند، گردیه از عمل برادر عصبانی شد و او را نصیحت کرد که از دوران کاووس تا عهد انوشیروان، هر گاه تخت شاهی خالی ‌ماند، پهلوانان و بزرگان آن را تصاحب نکردند و اگر کسی چنین کرد، دوام نیاورد. گردیه هم‌چنین هنگامی که برادرش فرمان خسروپرویز را نپذیرفت و در برابر او لشکر آراست، به او اعتراض کرد:

مکن رای ویرانی شهر خویش

ز گیتی چو برداشتی بهرخویش

برین بریکی داستان زد کسی

کجا بهره بودش ز دانش بسی

که خر شد که خواهد زگاوان سروی

بیکباره گم کرد گوش وبروی

اما بهرام نصحیت‌های خواهرش را نمی‌پذیرد و در نهایت در پی توطئه‌ای در چین کشته می‌شود. او از گردیه و یلان‌سینه می‌خواهد که در زمین دشمن نمانند و او را نیز در ایران به خاک بسپارند. 

پس از مرگ بهرام، خاقان از گردیه خواستگاری می‌کند، گردیه در پاسخ می‌گوید که سوگوار برادر است و از او چهار ماه فرصت می‌طلبد. او با بزرگان مشورت کرده و چون همگان وی را خردمندتر از همه می‌دانند، پس تصمیم را به او می‌سپارند. شب‌هنگام گردیه لباس رزم بر تن کرده و گرز به دست به همراه سپاهش راهی ایران می‌شوند. 

چو شب تیره شد گردیه برنشست

چو گردی سرافراز و گرزی بدست

برافگند پر مایه بر گستوان

ابا جوشن و تیغ و ترگ گوان

همی‌راند چون باد لشکر به راه

به رخشنده روز و شبان سیاه

خاقان چین که از رفتن آنان باخبر می‌شود، سپاهی را به دنبال آن‌ها می‌فرستد. هنگامی که دو سپاه به هم رسیدند، گردیه که سوارکاری ماهر است، جامه‌ی رزم برادر را می‌پوشد و بر اسب او نشسته و فرماندهی را به دست می‌گیرد.

سلیح برادر به پوشید زن

نشست از بر باره گام زن

دو لشکر برابر کشیدند صف

همه جان‌ها برنهاده به کف

«تبرگ» فرمانده سپاه خاقان که گردیه را در لباس جنگاوران نمی‌شناسد، از او سراغ خواهر بهرام را می‌گیرد و گردیه در پاسخ خود را چنین معرفی می‌کند:

بدو گردیه گفت اینک منم

که بر شیر درنده اسب افکنم

در نبرد میان دو سپاه، گردیه تبرگ را کشته و بر سپاه چین غلبه می‌کند:

یکی نیزه زد بر کمربند اوی

که بگسست خفتان و پیوند اوی

یلان سینه با آن گزیده سپاه

برانگیخت اسپ اندر آن رزمگاه

همه لشکر چین بهم بر شکست

بسی کشت و افگند و چندی بخست

دو فرسنگ لشکر همی‌شد ز پس

بر اسپان نماندند بسیار کس

سراسر همه دشت شد رود خون

یکی بی‌سر و دیگری سرنگون

پس از آن گردیه، نامه‌ای به برادر دیگرش «گردوی» در ایران نوشت و شرح ماجرا را ذکر کرد. در ادامه نیز نوشت: ما در آموی می‌مانیم و منتظریم تا شهریار چه امر کند. اما خسروپرویز پاسخی به نامه‌ی گردیه نمی‌دهد.

گستهم (دایی خسرو پرویز) از بیم جانش با سپاه خود به سپاه گردیه ملحق می‌شود و گردیه از روی سیاست به همسری او در می‌آید.

‌پس از چندی خسروپرویز که از شکست خود در جنگ با گستهم خشم‌گین است، چاره‌ی کار را در این می‌بیند تا از طریق برادر گردیه «گردوی»، که از ابتدا در سنگر پرویز بود، برای گردیه نامه بفرستد و از او بخواهد که گستهم را بکشد. همسر گردوی به پیش گردیه رفته و نامه را مخفیانه به او می‌دهد، گردیه پس از خواندن نامه همسر خود را کشته و برای خسروپرویز نامه‌ای می‌نویسد.

هنگامی که گردیه به شبستان پرویز وارد می‌شود، به خواست خسرو پرویز جامه‌ی رزم می‌پوشد و نشان می‌دهد که چه‌گونه با چینیان جنگیده است.

بدان پر هنر زن بفرمود شاه

زن آمد به نزدیک اسپ سیاه

بن نیزه را بر زمین برنهاد

ز بالا بزین اندرآمد چوباد

به باغ اندر آورد گاهی گرفت

چپ وراست بیگانه راهی گرفت

همی هر زمان باره برگاشتی

وز ابر سیه نعره برداشتی

بدو گفت هنگ‌ام جنگ تبرگ

بدین گونه بودم چوغر نده گرگ

خسروپرویز او را از برادرش خواستگاری کرده و مقامی والا به او بخشید. چندی بعد نیز حکم‌رانی ری را به گردیه می‌بخشد.