کتایون، دختر بزرگ قیصر روم است. او که شخصیتی آزاد، مستقل و خردمند دارد، می‌تواند بنابر آیینی که در سرزمین­شان مرسوم است، همسر آینده خود را در مجلسی که پدر، ترتیب داده برگزیند. او شب قبل از برگزاری مراسم، در خواب مردی بلند اختر را دیده بود و اینک از میان حضار در جستجوی همان مرد بود. کتایون یک به یک از پهلوانان سان دید، اما هیچ کدام را نپسندید:


کتایون چنان دید یک شب به خواب

که روشن شدی کشور از آفتاب


یکی انجمن مرد پیدا شدی

از انبوه مردم ثریا شدی


سر انجمن بود بیگانه‌ای

غریبی دل آزار و فرزانه‌ای


به بالای سرو و به دیدار ماه

نشستنش چون بر سر گاه شاه


یکی دسته دادی کتایون بدوی

وزو بستدی دستهٔ رنگ و بوی


روز دوم قیصر اعلان نمود همه مردان شایسته به قصر او بیایند. مهتر ده که خبر قیصر را شنید، گشتاسپ را تشویق نمود تا در مجلس حضور یابد، بلکه تاج و تخت را کسب نماید. گشتاسپ نیز چنین می‌کند و کتایون به محض دیدن او خوابی که دیده است را به خاطر می‌آورد و تاج گرانبهای خود را به نشانه انتخاب بر سر او می‌گذارد.


این انتخاب به دلخواه قیصر نیست و آن را باعث شرمساری می‌‌داند. با پادرمیانی اسقف، قیصر مجبور به پذیرش این پیوند می­‌شود، اما شرط موافقت او دست شستن کتایون از مقام و ثروت پادشاهی است که کتایون می‌پذیرد.


گشتاسپ که در همان ابتدا با دیدن واکنش تند قیصر و طردشدن دختر از سوی پدر، بسیار نگران شده، تلاش می­کند تا کتایون را با سختی­هایی که در انتظارش خواهد بود، مواجه کند. اما قاطعیت کتایون در انتخاب این مرد بیگانه، آن­قدر بالاست که در پاسخ، این اطمینان خاطر را به گشتاسپ می­دهد که قدرت و جایگاه، برایش چندان اهمیتی ندارد و به آنچه سرنوشت از طریق رویایی بر او الهام کرده، خشنود است:


کتایون بدو گفت کای بدگمان

مشو تیز با گردش آسمان


چو من با تو خرسند باشم به بخت

تو افسر چرا جویی و تاج و تخت


جفت جوان کاخ را گذاشته و به روستا رفتند. کدخدای ده برای آن‌ها خانه‌ای فراهم ساخت. همراهی و همیاری کتایون با گشتاسب از ابتدای زندگی مشترک آغاز می‌شود، او برای حفظ و گذران زندگیشان، یکی از گوهرهای گرانمایه­ خود را به بهای شش ­هزار دینار می­­‌فروشد.


در این میان گشتاسب به درخواست دوستش به «میرین» و «اهرن» کمک می‌کند تا با کشتن گرگ بیشه فاسقون و اژدهای کوه سقیلا بتوانند، نظر قیصر را جلب کرده و به ترتیب به ازدواج دختران دوم و سوم قیصر درآیند. این مبارزات خواب گشتاسب را آشفته کرده است، و بهانه‌ای می‌شود تا کتایون متوجه شود، گشتاسپ از نژاد شاهان است.

­

خردمندی و موقعیت­شناسی کتایون در ادامه‌ی زندگی مشترک نیز خود را نشان می­دهد. او که دریافته همسرش در پهلوانی و رزم، بسیار ماهر است، او را برای تماشای رزم­های دو داماد قیصر و درواقع شرکت در این هیاهو و زورآزمایی مردانه تشویق می­‌کند. این حرکت روند زندگی­شان را دگرگون می‌کند و در نهایت سبب می‌شود قیصر از آن­ها پوزش بخواهد و گشتاسپ را بر تخت زرین نشاند و حقوق و امکانات از دست­ داده کتایون را نیز به او بازگرداند.


کتایون زنی است، آینده ­نگر و دوراندیش، که این ویژگی نه تنها در برابر همسر، بلکه در جایگاه مادری نیز به روشنی قابل دریافت است. او دو پسر به نام‌های اسفندیار و پشتون داشت:


کتایونش خواندی گرانمایه شاه

دو فرزندش آمد چو تابنده ماه


یکی نامور فرخ اسفندیار

شه کارزاری نبرده سوار


پشوتن دگر گرد شمشیر زن

شه نامبردار لشکرشکن


اسفندیار هنگامی که بزرگ شد، بر تاج و تخت پدر چشم داشت. کتایون صبورانه تلاش می‌کند تا فرزندش را از راهی که در پیش گرفته باز دارد. مادرانه و هوشیارانه، دو مرتبه به او پند می­دهد. نخستین­ بار زمانی است که اسفندیار در شبی تیره، نزد مادر آمده و از رفتار و بدقولی‌های پدر برای سلطنت انتقاد می‌کند: 


چنین گفت با مادر اسفندیار

که با من همی بد کند شهریار


مرا گفت چون کین لهراسپ شاه

بخواهی به مردی ز ارجاسپ شاه


همان خواهران را بیاری ز بند

کنی نام ما را به گیتی بلند


جهان از بدان پاک بی‌خو کنی

بکوشی و آرایشی نو کنی


همه پادشاهی و لشکر تراست

همان گنج با تخت و افسر تراست


اسفندیار خطاب به مادر چنین ادامه می­دهد که چون آفتاب برآید و شاه از خواب بیدار گردد با او سخن خواهم گفت و اگر باز هم مخالفتش را ببینم تاج ایران را بر سر گذاشته و تو را بانوی ایران­ زمین خواهم کرد. کتایون که می‌داند گشتاسپ تا زنده است، سلطنت را به اسفندیار نمی‌دهد، با اندوه تلاش می­کند، پسر را پند دهد که دست از فزون­ خواهی بردارد و منتظر بماند تا شاه از دنیا برود؛ درواقع، کتایون با آرام کردن اسفندیار و عاقبت­نگری خود، تلاش دارد ارتباط میان پدر و پسر را حفظ کند و از بروز اتفاقات ناخوشایند در آینده جلوگیری کند:


بدو گفت کای رنج دیده پسر

ز گیتی چه جوید دل تاجور


مگر گنج و فرمان و رای و سپاه

تو داری برین بر فزونی مخواه


دلسوزی مادرانه کتایون با برخورد سرد و تند پسر همراه است. او زنان را افشاکننده راز و بی­­ خرد می­شمارد. چنین رفتار تندی از فرزند، در یک آن فروپاشی درونی را برای این مادر به همراه دارد؛ تا آنجا که سبب می­شود کتایون از سخنان دلسوزانه خود شرمسار و پشیمان ­شود:


پرآژنگ و تشویر شد مادرش

ز گفته پشیمانی آمد برش


دومین بار هنگامی است که کتایون باخبر می‌شود اسفندیار ماموریت یافته به سیستان رود و رستم را به بند بکشد تا بتواند به سلطنت برسد. این‌بار او خشمگین و با چشمانی اشکبار تلاش می­کند تا پسرش را از نبرد با رستم بازدارد:


که نفرین بر این تخت و این تاج باد

بر این کشتن و شور و تاراج باد


مده از پی تاج سر را به باد

که با تاج شاهی ز مادر نزاد


در نفرین کتایون بر تاج و تخت و نصیحت­ها و اصرارهای پی در پی او، تلاش یک مادر دلسوز برای بازداری فرزند از ناپختگی و بلندپروازی و بیم دادن او از پیشامدهای سختِ پیش رو نهفته است؛ هرچند باز هم همچون بار نخست، موفق نمی­شود. این بار اسفندیار کمی مهربان‌تر مخالفت خود را با مادر بیان می­کند. کتایون آخرین تلاش‌هایش را برای متقاعد کردن اسفندیار و نجات جان فرزند و نوه‌هایش انجام می‌دهد:


ببارید خون از مژه مادرش

همه پاک بر کند موی از سرش


بدو گفت کای ژنده پیل ژیان

همی خوار گیری ز نیرو روان


نباشی بسنده تو با پیلتن

از ایدر مرو بی یکی انجمن


مبر پیش پیل ژیان هوش خویش

نهاده بدین گونه بر دوش خویش


اگر زین نشان رای تو رفتنست

همه کام بدگوهر آهرمنست


به دوزخ مبر کودکان را به پای

که دانا بخواند ترا پاک رای


این در حالی است که در پاسخ اسفندیار، باز هم نگرش منفی­اش به جنس زن مشهود است. او پند مادر را نمی‌پذیرد و سرانجام کشته می‌گردد و مادر به داغ او می‌نشیند.