سیندخت همسر مهراب شاه کابل و مادر رودابه است. هنگامی که سیندخت پی به عشق دخترش، رودابه به زال می برد؛ به دنبال راه حلی می گردد. موضوع را با مهراب شاه در میان می گذارد. مهراب شاه از شنیدن این سخنان بسیار خشگین می شود و می خواهد رودابه را از بین ببرد؛ اما سیندخت او را آرام می کند تا از خون رودابه بگذرد. 

همی گفت رودابه را رود خون

بروی زمین برکنم هم کنون

در جای دیگر؛ منوچهرشاه، شاه زابلستان، به سام، پدر زال، دستور حمله به کابلستان را می دهد و این خبر به دربار مهراب شاه می رسد، مهراب شاه بار دیگر برآشفته می شود. این بار سیندخت هدف خشم مهراب شاه قرار می گیرد و می خواهد او را بکشد. سیندخت این بار هم چاره ای می اندیشند تا از جنگ زابلستان و کاولستان جلوگیری کند واتش خشم مهراب شاه را خاموش کند. 

بنابراین سیندخت  به نیابت از همسرش به دیدار سام می رود.

بیاراست تن را به دیبای زر

به در و به یاقوت و پر مایه زر

پس از گنج خضرا ز بهر نثار

برون ریخت دینار چون سی هزار 

سیندخت از اسب پیاده می شود و  زمین را می بوسد و هدایا را تقدیم سام می کند. 

چنین گفت سیندخت با پهلوان

که با رای تو پیر گردد جوان 

بزرگتان ز تو دانش آموختند

به تو تیره گیهان بیفروختند 

به مهر تو شد بسته درست بدی

به گرزت گشتاده ره ایزدی

کنون آمدم تا هوای تو چیست

ز کاول ترا دشمن و دوست کیست 

اگر ما گنه کار و بد گوهریم

بدین پادشاهی نه اندر خوریم 

من اینک به پیش توام مستمند

بکش کشتنی را و بندی ببند    

 دل بیگناهان کاول مسوز

که بس تیره روز اندر آید بروز

در نهابت سیندخت که در نزد سام زنی خدمند و دانا خود را نشان داده بود توانست سام را از حمله به کاولستان منصرف کند و با اون پیمان صلح ببندد و سپس همراه هدایای بسیار به سرزمین خود بازگشت. 

به کاول دگر سام را هرچه بود

ز کاخ و ز باغ و ز کشت و درود

دگر چارپایان دوشیدنی

ز گستردنی هم ز پوشیدنی

به سیندخت بخشید و دستش به دست

گرفت و یکی سخت پیمان ببست